این ترانه تا همیشه...



کتاب 1Q84 رو هم خوندم و تصمیم گرفتم تا قبل از اینکه طعم خوش کتاب از ذهنم بپره، درباره اش بنویسم. علی رغم تمام سختی هایی که راحت نوشتن برای من داره، فکر میکنم به خودم نوشتن از زیباترین کتاب هایی رو که خوندم، بدهکارم. همین الان هم تاریخه پرنده کوکی که اصلا به خاطر اون این وبلاگ رو زدم، از ذهنم پریده. البته گفتن اینکه طعم اینها از خاطرم میره، خیلی درست نیست، اتفاقا شاید تمام داستان و حکایت و شخصیت ها از یادم بره ولی طعمی که از این کتاب ها چشیدم نه. و البته همیشه خودمو با این گول زدم که هرقدر هم که تمام داستان از یادت بره، اون چیزی رو که مقدر بوده از کتاب همراهت باشه، تا ابد با تو میمونه نه که حرف غلطی باشه ولی خب حس میکنم "نوشتن از آنچه خوانده ای"، پرده برداری میکنه از اسرار دیگری که مقدره همراه تو باشه. حداقل الان به این دلخوشم و البته که بسیار بسیار تجربه های درخودماندگی دارم و حداقل برای قیام دوباره علیه اون درخودماندن های فراوان، مینویسم. تلاش دوباره برای اینکه حداقل این کتاب نباید فقط جایی از ذهن من محبوس نمونه.

برگردیم به 1Q84. موراکامی نویسنده عجیبیه و خب گفتن این خیلی مسخره است. نمیتونم و متاسفانه بلد نیستم که تخصصی و به بیان راحت این موضوع رو توصیف کنم. تک به تک قفل های ذهنیم و البته کم سوادیم باعث میشه از پس توصیف مشخصه های اصلی عجیب و خاص بودن موراکامی برنیام پس صرفا بخش هایی از کتاب رو توضیح میدم که مزه دارترین بخش های کتاب برای ذهن من بودن (الان ته دلم میگم که آقای موراکامی اگر اینجا بود، مفهوم این مزه دار بودن رو چطور توصیف میکرد و میتونست این مفهوم ذهن منو منتقل کنه که منظورم بخش های جذاب یا هیجان انگیز و مهم کتاب نیست بلکه بخش هایی منظورمه که . حالا در ادامه منظورم شاید واضح تر شد)

آئومامه یه نابغه ورزشه که توی دانشگاه تربیت بدنی خونده و انگار که توی درس آناتومی هم کارش خیلی خوب بوده؛ جایگاه تمام عصلات و سازمانبندی اونها رو در بدن به آسونی یاد گرفته و تک تک اونها رو میشناسه. همین ویژگی اون رو به یه ماساژور حرفه ای تبدیل کرده که صرفا با کش و قوس دادن ساده اولیه به بدن مراجع هاش و یا حتی صرفا با دیدن بدن اونها، بفهمه کدوم عضله کجا قفل شده و کدوم عضله عامل درده و بعد با کار کردن روی اونها، انرژی اونها رو آزاد میکنه. خب خلق چنین شخصیتی با این توانایی تنها از موراکامی برمیاد که دونده دوی ماراتنه و با گوشت و خونش محدودیت های جسمی و عضلانی رو درک کرده که مثلا چطور صدای تمام عضلات بدن از یه نقطه ای به بعد با هم درمیاد ( این لحظه رو تصور کنین که دیافراگم که شاید پرتنش ترین عضله بدن در فعالیت های شدید جسمانیه، محکم به بالا و پایین میکوبه و تمام عضلات زیر و روی خودش رو به تب و تاب میندازه). موراکامی رو لبه حرکت میکنه. این بهترین توصیفیه که از موراکامی به ذهنم میاد. روی لبه ای حرکت میکنه که با تمام وقایع انتزاعی داستانهاش، مفهوم واقعی بودن جهانی که توی اون گوشت و پوست و خون "هست" حتی اگر سال 1Q84 باشه کاملا درک میشه. خودش هم اشاره میکنه؛ جایی که کوماتسو از تنگو میپرسه :"تو که نویسنده ای بگو که چطور بفهمیم این دنیا واقعیه؟" و تنگو میگه:"دنیایی که در اون وقتی به تن کسی سوزن بزنی، خون میاد." این یه جمله ساده و یه امر کاملا بدیهیه ولی وقتی با مفاهیم دیگه کتاب از جمله همون توصیفات بینظیر موراکامی از بدن، عضله های دردناک و قیژ قیژ مفصل ها حین ماساژ ترکیب میشه، به شکل خارق العاده ای درک میشه.

استاد واقعی تقابل جهان انتزاعی و جهان واقعی؛ اون هم نه هرجهانی که همین جهان مدرنی که ما در اون زیست میکنیم؛ با تمام لوازمش یکی از شانس های عصر جدید ما اینه که موراکامی با ما در این دوره بوده. من بمعنای واقعی کلمه، دنیای حال حاضر رو دنیایی تنهاتر از لحاظ غنای ادبی و فکری میدونستم اگر که موراکامی نبود که به بزرگراه ها و بیلبوردهای تبلیغ جایگاه های بنزین و راه های خروج اضطراری و تانک های آب و . رنگ و بوی جادو و انتزاع بزنه و با تمام این جادوگری هاش ذره ای وامدار واقعیت و جهان واقعی نمونه. موراکامی واقعا هرگز در کتابهاش دروغ نگفته و باور کنیم یا نه دنیای امروز ما از هر مفهومی بیشتر به مفهوم دروغ و شیادی نزدیکه.

بخش های زیادی از این کتاب هست که به همین ترتیب جای شرح و بسط داره ولی تا همینجا تمام قد به احترام موراکامی و قلم و ذهن بی نظیرش :)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها